ادبیات و فرهنگ
ما
فریاد زد :
"ماهیِ تازه"
آمدند زنانِ محلــّه در اطرافش
ما
خاک آلود
با چشم های نیم بسته
دهن های باز
و انبوهی مگس که می بردیم
و
رویای خوردن ماهی
بنار-1368
بنشسته بر . . .
بنشسته بر قطارِ زمانم
در پیچ و تابِ جاده ی هستی .
خون
قطره
قطره
می چکد از دامن افق .
-خورشید مرده است ؟
-: ای خستگان !
تا شهرِ صبح
راهی نمانده است
اصفهان-تیر 1368